یکی از علت های اساسی عقب ماندگی مغان کمبود نیروهای متخصص است. در واقع، این منطقه کمبود نیروی متخصص دارد، طی سالیان متمادی ما شاهد خروج نیروهای متخصص از منطقه  به مناطق توسعه یافته به ویژه پایتخت هستیم که در اصطلاح به آن فرار مغزها می گویند. در نتیجه، هم منابع ثروت منطقه دچار آسیب شد و هم کیفیت نیروهای انسانی این منطقه پایین آمد. واقعیت حاکی از آن است که مناطق مقصد از بازده مادی مغزهای مهاجر سود بسیاری برده اند. مسئله،کمبود  نیروی کارشناس در مبدا نیست، بلکه مشکل  نبودن امکانات و زمینه های لازم و مناسب برای استفاده از این نیروها در مبدا یا همان مغان است و در نتیجه پایتخت از این خلع امکانات برای دستیابی به این کارشناسان حد اکثر استفاده را می برد.

عده ای ، کمبود سرمایه را علت عقب ماندگی منطقه می دانند و منظور آن ها از کمبود سرمایه، سرمایه بالفعل در منطقه است؛ لیکن  تجربه  نشان داده است که سرمایه، شرط لازم برای رشد اقتصادی است، ولی شرط کافی نیست.  مغان ، درآمدهای کلانی به ویژه از محل تولیدات کشاورزی و دامپروری  به دست آورده ، لیکن  توفیق چندانی در توسعه به دست نیاورده است. حتی بودجه های عمرانی و  اعتبارات دولتی نه تنها باعث توسعه اقتصادی آن نشده، بلکه منطقه را دچار مشکلات اقتصادی و اجتماعی فراوانی هم کرده است. لذا،می توان نتیجه گرفت که  سرمایه گذاری باید با سایر الزامات توسعه، منجمله  تغییرات فرهنگی، سیاسی و  اجتماعی، اقتصادی نیز همراه و مهمتر از همه مدیریتی توانمند و لایق  آن را اداره کند. مغان عمدتا  ازحیث  سرمایه معنوی و  اندیشه رنج می برد و نه از کمبود منابع مالی و سرمایه مادی.

مغان در مقایسه با بقیه مناطق کشور دارای جمعیت اضافی بوده و از نرخ رشد بالای جمعیت برخوردار است. اگر این رشد سریع جمعیت با رشد هماهنگ و مناسب اقتصادی همراه بود، می توانست عامل قدرت و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی هم باشد، ولی متاسفانه این دو عامل نه تنها تناسب ندارند، بلکه در عمل، برنامه های توسعه اقتصادی- اجتماعی، این منطقه را با مشکل مواجه کرده است. برای ایجاد تعادل بین امکانات و جمعیت ،نیاز به یک مدیریت و برنامه ریزی بنیادین  می باشد تا بتوان  به رغم جمعیت زیاد به سوی توسعه اقتصادی قدم برداشت. تجربه کشورهای  چین و هندوستان در سطح کلان شاهدی بر این ادعاست.

مدیران نالایق و بی کفایت که  با توصیه و توسل به شیوه های نامتعارف بر مسند قدرت تکیه می دهند  و توانائی استفاده از استعداد و بهره برداری بهینه را از توان ها و استعدادهای موجود در منطقه و یا سازمان خود را ندارند ، برای سرپوش گذاشتن بر این ناکار آمدی  و بی کفایتی متوسل به بهانه های واهی و بی اساس می شوند .به باور نگارنده، عقب ماندگی صرفا دستاورد مدیران نالایق و البته فقر فرهنگی است.

آنچه مهم است و باید مورد توجه قرار گیرد این است که  عقب ماندگی مغان حاصل انزوای جغرافیایی ، کمبود  منابع طبیعی و تراکم  زیاد جمعیت و امثال آن نبوده است. به تعبیری ،پاره ای از عوامل محدود کننده فوق مانند کمبود سرمایه ، کمبود نیروی انسانی متخصص و ماهر بیشتر حاصل توسعه نیافتگی اند و نه عامل عقب ماندگی.

 

کما اینکه بر اساس نظریه های  توسعه نیز نقش انسان و اهمیت توسعه انسانی به عنوان یک عامل مهم توسعه قلمداد می شود، لذا ما می توانیم با انسجام درونی زمینه پیشرفت را در خود ایجاد کنیم. ما ناگزیریم با مدیریت علمی ، مشکلات داخلی را مرتفع سازیم، اصلاحات در زمینه آموزش ، ترویج فرهنگ اقتصادی، امید دادن به زندگی ، امنیت و آرامش داخلی و در آخر با اصلاح افرادی که در رأس کارهای اجرایی قرار دارند، نتایج موفقی را برای توسعه تجربه نماییم.

اینکلس ، توسعه را در تربیت انسان‌های متجدد جستجو می‌کند و در این الگو ویژگی‌های فرهنگی چون آمادگی برای تجربیات جدید، استقلال از قدرت، علم گرایی، تحرک گرایی، برنامه دار بودن را شرط توسعه قلمداد می‌کند. به زعم محمود سریع القلم ،مشکل توسعه نیافتگی فقط اصلاح افکار نیست، بخش قابل توجهی از مسائل ما ناشی از  بحران شخصیتی ماست. هم اکنون مانند زمان مشروطه افکارمان مدرن است ولی شخصیت و خلقیات ما ریشه در تاریخ استبداد دارد . توسعه نیافتگی ما نتیجه خلقیات و شخصیت انباشته شده قبیله ای، عشیره ای، تبعیت و استبدادی از یک طرف و افکار غیر منطقی و غیر قابل انطباق با شرایط منطقه از طرف دیگر است،تا زمانی که ساختارهای منتهی به شخصیت را تغییر ندهیم ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی متحول نخواهند شد."

به باور بنده زمان آن است که صاحبنظران و صاحبان فکر و اندیشه به جای پرداختن به دعواها و  مباحث بی حاصل نظری و اتلاف زمان، جهادی همگانی بر علیه عوامل ایجاد و اشاعه توسعه نیافتگی که همانا ناشی از عوامل فوق الذکر و بی انگیزگی مردم است، آغاز کنیم.